گفتگو با آزاده محمد باقر رنجبر
کد خبر: ۷۹۶۹۹
تاریخ انتشار: ۲۸ مرداد ۱۳۹۴ - ۲۱:۴۵ 19 August 2015
در زیر گفتگو با آزاده سرافراز بوشهری، حاج محمد باقر رنجبر را می خوانید.
 
کمی درباره خودتان بگویید؟

در سال ۱۳۴۱ در بوشهر متولد شدم و دیپلم ناقص رشته اقتصاد بودم که بعد از ۱۸ ماه حضور در جبهه ؛ در عملیات فتح المبین اسیر شدم. در حال حاضر باز نشسته سازمان تامین اجتماعی و دانشجوی کارشناسی در رشته روانشناسی دانشگاه پیام نور هستم.
 
در چه تاریخی و به چه صورت اسیر شدید و مدت اسارت شما چند سال طول کشید؟
در تاریخ ۶۲/۱/۲ در عملیات فتح المبین در نبرد تن به تن با عراقیها که از سه طرف در شیار المهدی، شیار شلیکا و شیار شیخی درگیری داشتیم و من که از پشت سر در میدان مین و از جلو در محاصره عراقیها بودم و از ناحیه سینه به شدت مجروح شده بودم؛ اسیر شدم که اسارتم ۹ سال به طول انجامید.
 
در لحظه اولیه اسارت چه احساسی داشتید و به چه چیزی فکر می کردید؟
لحظه اول برای یک ساعت ما را در سنگر عراقیها نگه داشتند و بعد ما را به فکه و مقر عراقیها بردند و به مدت چهار ساعت بازجویی کردند . سپس فردا ساعت ۱ بعد از ظهر به شهر العماره عراق انتقال دادند. تعداد رزمندگان که از جبهه های مختلف اسیر شده بودند ۳۰۰ نفر بودیم. همگی در حالت یک رویا بودیم و هر لحظه امید داشتیم که نیروهای خودی ما را نجات دهند.
 
وضعیت شما و دیگر اسرا چگونه بود؟
من هنگام اسارت از ناحیه سینه مجروح شده بودم و بعضی از مجروحین هم تا به آسایشگاه رسیدند به فیض شهادت نائل شدند. هر ۶ ماه یک بار یک دست لباس به ما می داند و رختخواب ما یک پتو بود و جای خواب هر کدام با عرض دو موزائیک  معمولی  و طول  قد یک انسان  بود. نماز را  فقط می توانستیم به صورت فرادا به جا آوریم  و اگر کسانی  نماز جماعت می خواندند آنها را شکنجه می کردند.
 
دلتان برای آن دوران و بچه ها تنگ نمی شود؟
چرا، عالمی داشتیم. جنگ واقعا برای همه ما نعمت بود و چیزی به جز کلام امام نمی شنیدیم. وقتی ایشان فرمودند، «جنگ برای ما نعمت بود» حقا که چنین بود. آن موقع صفا بود، صداقت بود، حسن نیت بود، گذشت بود، ایثار بود، پشت پا زدن  به  تمام  متعلقات دنیا بود . این حال و هوا بود و ای کاش آن حال و هوا را می توانستیم همچنان حفظ کنیم.
 
لطفاً سیر اردوگاهی خودتان را هم بگویید؟
فردای روز اسارت ما را در جای کثیفی در شهر العماره بردند و بعد از آنجا ما را به مدرسه فلسطین بردند در آنجا دوباره ما را بازجویی و با دوربینهای متعدد فیلمبرداری کردند و شب ما را به محلی که عراقیها به آن استخبارات می گفتند بردند در آنجا نمی‌توانستیم بنشینیم و یا بایستیم. شب تا صبح در استخبارات بودیم که خیلی به ما سخت گذشت. ساعت ۱۰ صبح ما را به صف کرده و سوار بر اتوبوس کردند و به سالن بزرگ منطقه هوایی عراق بردند که سالنی بسیار کثیف و نمناک بود هفت روز در این سالن بودیم بچه ها کم کم روحیه خود را بدست آوردند.
 
 
از وضعیت خودتون در آنجا بیشتر توضیح بدهید؟
یادم می‎آید شبها بسیار سرد می شد. مجبور بودیم لباسها و پوتینها را برای گرم کردن خودمان آتش بزنیم. محشری بود، بعد از پنج روز که آنجا بودیم بچه ها لب به آب و غذا زدند. (البته در دوران اسارت این اعتصابات زیاد بود)؛ ما را بخاطر برگزاری نماز جماعت از سالن اردوگاه عنبر یا بین القفسین به اردوگاه موصل ۱ تبعید کردند. در اروگاه عنبر همه جای شهر را می دیدیم اما موصل از لحاظ آب و هوایی بهتر بود ولی دور تا دور آن قعله بود فقط هشت ساعت آسمان را می دیدیم. هشت سال در موصل یک بودم.
 
 
در اسارت آیا به فکر فرار هم افتادید؟
بله بچه ها فکر فرار می کردند و درشب عید سال بود که دو نفر از بچه ها فرار کردند یکی اهل کرمانشاه و دیگری قصرشیرین، به ایران هم رسیدند که یکی از آنها به نام شهید عبدی پور در ایران به شهادت رسید.
 
عکس العمل عراقیها به فرار این دو آزاده چه بود؟
عراقی ها وقتی که این دو نفر فرار کردند، همه ی اسرا را تنبیه کردند. شدت مجازاتها به حدی بود که بچه ها احساس کردند که در واقع فرار بدین گونه ارزشی ندارد و چون روش برخورد عراقیها را با مسئله فرار دیدیم ، فرار تبدیل به یک پدیده مذموم شد. حاج  آقا  ابوترابی  به  شدت  با فرار مخالف بودند و به بچه ها گفته بودند که هیچکس حق فرار کردن ندارد مگر اینکه نقشه ای باشد تا کل اردوگاه باهم خلاص شوند که اینهم از لحاظ تاکتیکی اصلاً عملی نبود . حاج آقا ابوترابی اسرا را به خوبی رهبری کرد و به اسرا می گفت: « باید خودتان را حفظ کنید زیرا نظام جمهوری اسلامی به شما نیاز دارد».
 
چند مورد از خاطرات خودتان در دوره اسارت را برای ما تعریف کنید؟
لحظات تلخ خیلی زیاد بود. اما بچه ها سعی می کردند تلخیها را به شیرینی تبدیل کنند. زمانی که امام خمینی (ره) رحلت کرده بودند، تلخترین خاطره برای تمام اسرا بود زیرا همگی آرزوی دیدار امام خمینی (ره) را داشتند. عراقیها صدای قرآن را از بلندگوها پخش کردند و به این صورت به ما رحلت امام (ره) را فهماندند و بچه ها چون لباس مشکی نداشتند تصمیم گرفتند با پای برهنه در اردوگاه قدم بزدند و هر آسایشگاه بیست الی سی بار قرآن را ختم کردیم.شیرینترین خاطره ما مربوط به زمانی بود که آزاد شدیم چون ما اصلا انتظار نداشتیم که روزی آزاد شویم.
 
نحوه آزادی خودتان و دیگر اسرا را بیان کند؟
چهارشنبه صبح صدام اعلام کرد ما ۱۰۰۰ نفر از اسرا را آزاد می کنیم. در سال ۶۹ صدام قطعنامه ۵۹۸ را قبول کرد و از سوی سازمان ملل آمدند و مرزها را مشخص کردند و طبق بند دوم قطعنامه اسرا را آزاد کردند. ما را با اتوبوسهای دو طبقه به راه آهن موصل و بعد سوار قطار و به شهر آوردند و دوباره سوار اتوبوس و به مرز خسروی بردند و ما را با اسرای عراقی تعویض کردند زمانی که به خاک کشور عزیزمان وارد شدیم جشنهای متعددی برای استقبال از ما گرفته شد. از آنجا آزاده هایی که شهرشان تا تهران فاصله زیادی داشت با هواپیما و بقیه را با اتوبوس به شهرشان بردند. مردم بوشهر استقبال خیلی خوبی از ما کردند.
 
اگر بخواهید واژه اسارت را برای آنهایی که اسارت را نچشیده اند توصیف کنید، چه می گویید؟
کسی که اسارت را نکشیده باشد، متأسفانه درک درستی از این قضیه نخواهد داشت. اسارت هم یک  معنای خاصی است که تنها آنهایی که اسیر بودند حس می کنند. مثلا در توصیف فضای فیزیکی می‌توان گفت دراردوگاه موصل۱ آدمهای معتقدی بودند، همه اهل عبادت بودند، اهل نوع دوستی، ایثار و گذشت بودند. دارای روحیات بالا و بسیار فعال در مسائل فرهنگی بودند .علاوه بر انواع شکنجه ها و تنبیهات، کتکهای بی دلیل فردی و جمعی، ناسزاها و بی‌حرمتی‌ها به مقدسات ما، محدودیتها در اسارت از گرسنگی، سرما و گرمای طاقت فرسا، جراحت های جبهه تا بی اطلاع بودن از خانواده؛ ولی در این محدودیت ها است که آدم شروع به پیدا کردن ابعاد جدیدی از خود می‌کند و به قول یکی از دوستان «اسارت گفتنی نیست، چشیدنی است» . واژه اسارت برای ما شیرین در عین تلخی است. ما چیزی جز قشنگی و زیبایی ندیدیم و اگر دنیا را به ما بدهند حاضر نیستیم با آن عوض کنیم.
 
منبع:باغ موزه دفاع مقدس
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار