مانی حقیقی که با «اژدها وارد می‌شود» در جشنواره فیلم فجر، یک فضای متفاوت خلق کرد، اکنون در گیشه کمدی «پنجاه کیلو آلبالو» را دارد و جالب اینکه کوچک‌ترین حلقه وصلی نمی‌توان میان این دو اثر یافت و حقیقی نیز جزو آن دسته فیلمسازهایی است که هر اثرش یک روایت تازه از فیلمسازی‌ است و به عبارت بهتر می‌توان گفت هنوز ایده‌هایش ته نکشیده و تمام نشده است.
کد خبر: ۲۰۳۷۸۹
تاریخ انتشار: ۱۱ فروردين ۱۳۹۵ - ۰۸:۴۲ 30 March 2016
مصاحبه اختصاصی سایت خبری و تحلیلی تابناک آذربایجان غربی با سرپرست مرکز علمی-کاربردی دانشگاه صنعتی ارومیه
مانی حقیقی: «اژدها وارد می‌شود» را در ده روز نوشتم
مانی حقیقی که با «اژدها وارد می‌شود» در جشنواره فیلم فجر، یک فضای متفاوت خلق کرد، اکنون در گیشه کمدی «پنجاه کیلو آلبالو» را دارد و جالب اینکه کوچک‌ترین حلقه وصلی نمی‌توان میان این دو اثر یافت و حقیقی نیز جزو آن دسته فیلمسازهایی است که هر اثرش یک روایت تازه از فیلمسازی‌ است و به عبارت بهتر می‌توان گفت هنوز ایده‌هایش ته نکشیده و تمام نشده است.

به گزارش «تابناک»؛ حقیقی به واسطه توهینی که به برخی خبرنگاران کرده بود، اکنون توسط طیفی از روزنامه نگاران تحریم است اما گروهی از روزنامه نگاران نیز نتوانستند آثار تازه او را به واسطه حرف‌های حقیقی نادیده بگیرند و به همین دلیل در چندین مجله نوروزی، چندین گفت و گو از حقیقی منتشر شده است. 

بهترین گفت و گو با حقیقی از میان این مجموعه گفت و شنودها، در هنر و سینما ثبت و ضبط شده که «تابناک»، بخش‌هایی از این گفت و گو را دستچین کرده است:

- (درباره نحوه شکل‌گیری ایده «اژدها وارد می‌شود») نوشتن این فیلم دو مرحله کاملاً متفاوت داشت. یک مرحله‌اش برمی‌‌گردد به اوایل دهه هفتاد. در کانادا درس می‌خواندم و برای تعطیلات برگشته بودم ایران. به سلمانی رفته بودم و منتظر نوبتم نشسته بودم که روزنامه «کیهان» را گوشه  مغازه سلمانی دیدم. بیکار بودم و منتظر نوبت. شروع کردم به ورق زدن روزنامه. در بخش حوادث خبری بود درباره مار بزرگی که در قبرستان در حومه اصفهان زندگی‌ می‌کرد. به طرز غیرعادی بزرگ بود.

مانی حقیقی: «اژدها وارد می‌شود» را در ده روز نوشتم

با خودم فکر کردم بیچاره این مار تنهای بزرگ. چرا در آن قبرستان بوده؟ آن جا چه کار می‌کرده؟ شروع کردم برای خودم به خیال بافی و قصه پردازی. با خودم گفتم لابد این مار جسدها را می خورده است. خب، اگر واقعاً اینقدر بزرگ است، هر بار که مرده‌ای را دفن می‌کنند، چه اتفاقی می‌افتد، اگر تکان بخورد؟ زمین نمی‌لرزد؟ این یک تصویر به من داد، اما لزوماً یک پلات نبود. بیشتر شبیه یک «زی مووی» بود. از این فیلم‌های علمی-تخیلی قزمیت.

شبیه همه ساینس فیکشن‌های هیولایی. یک داستان دیگر هم بود. وقتی به ایران برگشتم کارم را با تیزرسازی شروع کردم. ایده‌ای هم به ذهنم رسیده بود که راجع به یک گروه تیزرساز فیلم بسازم، چون فضای ساخت تیزر در ایران به نظر خیلی کمدی و احمقانه می‌آمد. البته هرکسی که در ایران تیزر می‌سازد و دلش می‌خواهد فیلمساز شود، همچون ایده‌ای برای فیلم در ذهن دارد. 

ایده من این بود که در بیابان حفاری کرده‌اند و شهری قدیمی کشف شده و به این پسر تیزرساز سفارش داده‌اند که تو که فیلمبرداری بلدی، همراه با یک گروه جمع و جور جمعه آنجا باش که می‌خواهند فلان مجسمه را از زیر زمین بیرون بکشند. فضای فیلم سبک و بامزه بود. آن‌ها یک روز دیرتر می‎‌رسیدند و می‌دیدند ای دل غافل. مجسمه را درآورده‌اند و برده‌اند.

یعنی با عواقب یک اتفاق بزرگ مواجه می‌شدند و نه با خود اتفاق. مجبور بودند بعد از رخداد عواقب قضیه را بررسی کنند و حدس بزنند که چه اتفاق افتاده. یک چیزی می‌شد در مایه‌های همین فیلم‌های متعددی که در سال‌های اخیر در سبک کیارستمی ساخته‌اند. چندین سال بعد از قضیه خواندن آن مقاله در سلمانی، زمان گذشت و یک روز دو داستان ناگهان در مغز من با هم تصادف کردند. فهمیدم که به جای آن مجسمه باستانی، قرار است آن مار عظیم از زمین بیرون استخراج شود. الان دیگر شخصیت تیزرساز به چه درد من می‌خورد؟

مانی حقیقی: «اژدها وارد می‌شود» را در ده روز نوشتم

فکر کردم چه تیپ آدم‌هایی می‌توانند در این داستان جذاب باشند؟ مدت‌ها طول کشید تا رسیدم به کارآگاه ساواکی و عقب بردن زمان قصه. به قضیه مستند بودن فیلم هم رسیدم که ارتباطی هم به خودم پیدا کند و خود فیلم‌ساز بشود راوی بخشی از قصه. تمام تلاشم را کردم که در عین شخصی بودنِ فیلم، خود را تا حد امکان از فیلم حذف کنم تا حول محور من نگردد.

- تولد هشت سالگی‌ام درست وسط انقلاب بود. هشت یا نه سالگی، دایی ام -کاوه گلستان- شب به خانه ما آمد و یک دسته بزرگ بادکنک هلیوم برای من آورد برای هدیه تولد. همه بادکنک‌های بادکنک فروش را با هم خریده بود و آورده بود. این به دقت در خاطرم هست، چون واقعاً یک لحظه جاویی در زندگی من بود. طناب بادکنک‌ها را به من داد و من کمی به هوا بلند شدم. هیچ وقت یادم نمی‌رود. سبک شدم و یک وجب رفتم به هوا! وحشت کرده بودم و در عین حال هیجان زده بودم که نکند مثل مری پاپینز بروم بالا! 

با غنی زاده هم خواستیم این کار را بکنیم. برنامه این بود که غنی‌زاده این طوری از کشتی بیرون بیاید و کمی روی هوا باشد. متاسفانه هر کاری کردیم در هوای گرم قشم و باد شدیدی که می‌آمد، نشد این کار را بکنیم.

- ماجرای فیلم سال‌ها در ذهن من بود ولی نوشتن فیلمنامه فقط 10 شب طول کشید. این‌ها را آنقدر در ذهنم بارور کرده بودم که خیلی سریغ تمامش کردم. من سالی یک بار در مدرسه سینمایی پراگ یک کارگاه فیلمسازی دارم. فرصت خیلی خوبی است، چون در روز سه چهار ساعت درس می‌دهم و بعد آزادم و در عین حال از تمامی مسائل ریز و درشتب که در تهران ذهنم را درگیر می‌کنند و وقتم را می‌گیرند، دورم. فیلم‌نامه را آنجا نوشتم. 

- (درباره استفاده از ایده کشتی در «اژدها وارد می‌شود») چندین ماه قبل از اینکه فیلم‌نامه را بنویسم با امیرحسین قدسی، طراح صحنه فیلم، درباره‌اش حرف زدم... قدسی می‌گفت در قبرستان برای چه خانه ساخته‌اند؟ سوال‌های منطقی دو دو تا چهار تایی می‌کرد. می‌گفتم، قدسی، من نمی‌دانم اما باید جایی باشد که وقتی در فیلمنامه می‌نویسیم داخلی، خیلی هم داخلی نباشد، باید حس فضای خارجی در داخل هم جاری باشد، یعنی وقتی داخل هستی احسان کنی بیرون هم در داخل هست و حضور دارد.

کلی ایده به من داد که چه فضاهای داخلی ای را می‌شود طراحی کرد که فضای خارجی پیرامونش در آن محسوس باشد. بالاخره به این رسید که چون قرار است در قشم باشیم و نزدیک به دریا، کشتی‌ای باشد که دارد از هم می‌پاشد. کشتی ایده قدسی بود. به این می‌گویند طراح صحنه نابغه! قرار شد بیرون باد بیاید و سوراخ‌های دیواره کشتی باشد که مثل پنجره کار کند. به این ترتیب تکلیف نورپردازی و صدابرداری آن سکانس‌ها هم مشخص شد. ایده فوق العاده خوبی بود. تخیل آدم را حسابی تحریک می‌کرد. 



مصاحبه اختصاصی سایت خبری و تحلیلی تابناک آذربایجان غربی با سرپرست مرکز علمی-کاربردی دانشگاه صنعتی ارومیه
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار