نمیدونم آدمها به چه درجه ای از اخلاص و پاکی برسند که همانند دری شوند که خدا نگاه خاص به آنها بیاندازد .... او کوهی از اخلاص و معرفت بود ...انگار خدا صفای دل او را به صفای حرم حضرت رقیه گره زده بود ... گریه هم کاری از پیش نمی برد ... زمانی که تو وجودت ...عشقت ...تلالوی احساست ...وصل به مردی میشود که گویی در فقط ده دقیقه او را دیده اای ... نمیدانم چه بگویم .... نمیدانم چرا اشکهایم امانم را بریده ....برای اولین بار بود که خدا نمک حدیث قدسیش را به من چشاند و من در تبلور ومن احبنی اشقته ... معنای حاج حمید را لمس کردم ...