قسمت اول/سردار حسن شاهوارپور
ای کاش همه ایرانیان عزیز این فرصت را داشتند سران نظامی و امنیتی را از نزدیک میدیدند حتی برای یک بار
شرایط عجیبی است غبار سایه افکنده و هر چیز را می توان علیه خودش استفاده کرد حقیقت را کذب و باطل را حق جلوه نمی نمایند
چه فرقی میکند از کجا و کدام تریبون دشمن ایران جان باشد ؛مهم برایشان تجزیه ایران است شک نباید کرد
گاهی لازم است بنویسیم آنچه را که دیده ایم ؛به تصویر بکشیم رخ عیان موجود؛ شاید در این برهه از تاریخ این قلم کوچک هم این وظیفه را داشته باشد ؛وقتی این ور و آن ور تصاویر یا فیلم ها یا عکس هایی را می بینم یا نوشته هایی را به قول جوان تر ها سین می کنم میفهمم فاصله ها را؛ اختلاف روایت ها را ؛که برخی چه ناجوانمردانه و بسیار به بسیار ناشیانه می کوشند تا اصل را تحریف میکنند.
باید نوشت نباید سکوت کرد شاید قسمت کوچکی از تاریخ شفاهی و نوشتاری و رسانهای و یادمان بماند در این برهه زمان سهم ما چه بود و ما چه کردیم
اینکه چطور دشمنان این آب و خاک سعی میکنند با وقاحت تمام چهره هایی خشن و سختی از سران امنیتی؛ سپاه و نیروی انتظامی را به تصویر بکشند؛ اما بعضی موقع ها به خود میگویم کاش همه این شانس را داشتند که بیشتر این عزیزان را بشناسند
شاید یکی از محاسن شغل روزنامه نگاری همین باشد آری حتما همین است
ای کاش همانند من همه مردم ایران یا حداقل عده ای که خلاف این تصور را دارند این شانس را داشتند در نشست های خبری یا اتفاقات و مراسم ها یا کنگره ها و.....برخی از این عزیزان را میدیدند و خود بی واسطه قضاوت میکردند
آن چهره خشن و و سرسخت و بی روح و ستمگری که بی بی سي و اینترنشنال و من و تو سعی میکند با جلوه های ويژه بصری نشان دهد آنچنان جعلی است که فاصله اش از حقیقت زمین تا آسمان است
در این نوشتار قسم میخورم تنها مختصری از واقعیت و مشاهدات عینی خود را ثبت کنم بدون حب و بغض و خواهش هم از خوانندگان عزیز فقط این نکته است اندکی تامل همین
قسمت اول/سردارحسن شاهوار پورفرمانده سپاه ولی عصر خوزستان
سال ۹۲ دانشگاه علوم تحقیقات خوزستان در رشته فوق لیسانس علوم سیاسی گرایش علوم سیاسی قبول شدم ؛سه راه فرودگاه محل کلاس ها است؛ زیاد دور نیست ؛رفتن و آمدن وقت زیادی را نمیگرد.
سال تحصیلی شروع شده است ؛ دانشجوی جدیدی می آید چهرش خیلی آشناست؛
بیشتر تامل می کنم؛ شاید بتوانم بفهمم روبرویم چه کسی است ؛با دقت بیشتر سرتاپا براندازش میکنم ؛سر و ریش و محاسن جو گندمی به سمت سفید کامل است؛ لبخندش از گل نمی افتد ؛دوست داری نگاهش کنی؛ از آن چهره هایی که کاریزما دارد و بی اختیار جذبش میشوی ؛اما این یکی فرق دارد ؛خیلی خیلی آشناست ؛کلاس تمام شده طبقه همکف انتشارات مرکز است ؛ایستاده مثل تمام دانشجویان و حتما میخواهد جزوه ای تهیه کند ؛ناگهان مثل برق جرقه ای از ذهنم عبور میکند آری خودش است حسن شاهوارپور فرمانده سپاه ولیعصر خوزستان !!!
او را بیشتر با لباس نظامی سبز قشنگ سپاهی دیده ام و حال با لباس ساده و معمولی مثل یک دانشجو در کلاس .....کمی باورش سخت است.
کنار تمام دانشجویان ایستاده و منتظر جزوه است؛ تکبری ندارد مثل همه کنار صف ایستاده ....
کنجکاویم گل می کند که محافظ هایش کجا هستن نکند آنها را هم با لباس شخصی به دانشگاه آورده است.
به رسم ادب و احترام نزدیکش میشوم سلامی میکنم با همان لبخند همیشگی جواب میدهد
خیلی معمولی و عادی رفتار میکنم سعی می کنم زیر نظر بگیرمش تا تیم اسکورت یا محافظان سردار را ببینم ؛احساس جمیز باندی میکنم که دارم ردش را میزنم ؛نمیدانم این کنجکاوی کودکانه ریشه در چه داشت اما نمی توانستم رهایش کنم درون دانشگاه انگار از بادیگارد خبری نبود؛گفتم حتما دم در دانشگاه ایستاده اند ؛فرمانده سپاه استان بیاید بدون حداقل ۵ تا ۶ نفر محافط یا دو سه ماشین اسکورت؛؛ مگر میشود؟؟؟؟
سردار از دانشگاه خارج میشود اما چشمای من هنوز به دنبال اوست با فاصله میروم که متوجه نشود
در مسیر خروج به جزوه اش نگاهی میکند پرشیا سفیدی میرسد فقط یک نفر راننده دارد آن هم لباس شخصی....
شاهوار پور جلو سوار میشود ؛ماشین حرکت میکند و یواش یواش دور میشود...نه ماشین اسکورت نه محافظی نه هیچ....
پرشیا پشت چراغ قرمز سه راه فرودگاه از نظرم گم میشود و من هنوز مبهوت ......
آری این است ساده زیستی سرداران رشید سپاه اسلام،؛؛؛؛
سالها گذشت کار روزنامه نگاری ام که حرفه ای تر شد در مراسمات و نشست های خبری بیشتر میدیمش در این سالها هیچ وقت بدون لبخند و محبت ندیدمش
وقتی توسط ایالات متحده تحریم شد در مراسمی دیدمش؛ چقدر حضار به او تبریک میگفتند؛ چقدر برای عکس گرفتن کنارش مشتاق بودند
آری سلبریتی واقعی سرشار از مردانگی مرد ۸ سال دفاع مقدس این است حسن شاهوارپور
مردی از جنس صفا
ادامه دارد....
افشار پرویزی بابادی