سالهای بعد خواهند نوشت در دوره جمهوری اسلامی این حکمرانی اقتصادی و ابعاد اقتصادسیاسی بود که موجب پایان دوباره عصر استقلال ایرانیان شد. اما توضیح ماجرا:

مروری بر تاریخ دو قرن اخیر ایران نشان می دهد حکومتهای ایران همواره ضعفهایی راهبردی داشته اند که ناچار شده اند استقلال رای خود را وجه المصالحه قرار دهند و در مقابل فشار خارجی ناچار به تغییر تصمیمات مهم داخلی شوند. ضعف بنیه نظامی قاجار موجب شد هم در برابر تهاجم روس و هم در برابر حمله انگلیس، نه تنها بخشهایی از نقشه ایران جدا شود بلکه تصمیم گیری های بزرگ داخل نیز متاثر از نظر سفیر کبیر این دو کشور باشد و دولت به قراردادهای امتیازی عجیبی تن در دهد. مثلا اگر ناصرالدین شاه می خواست مانع جدایی حاکم هرات از ایران شود، انگلیس با اشغال نظامی بوشهر، جزیره خارک و غیره بر شاه فشار می آورد و بدلیل ضعف راهبردی حکومت در عرصه نظامی، شاه ناچار به پذیرفتن حکم انگلیس می شد. دوران پهلوی از این هم مصیبت بارتر بود زیرا اساس به تخت نشستن رضا و محمدرضا هر یک به دست انگلیس و آمریکا بود و همچنان تصمیمات بزرگ باید با خارج از ایران هماهنگ می شد. اگر قدرت خارجی فشار می آورد، شاه ناچار به تغییر سیاست و حتی مجبور به طلاق همسرش! می شد.

روح تحقیرشده اما جاه طلب ملت مسلمان ایران مثل فنر فشرده ای بالاخره پرید و عصری نو آغاز شد. جمهوری اسلامی اگر هیچ دستاوردی نداشت، به زعم موافقان و مخالفان، فرمان اداره کشور را به داخل و به دست مردم بازگرداند. روح عزتی که در امام خمینی بود به توده های انقلابی سرریز شد و شعار «نه شرقی، نه غربی» و جنبش عدم تعهد، سرلوحه سیاستگذاری قرار گرفت (به این معنا نیست که هیچگاه به نحو استثناء، از این شعار عدول نشد). چه در سالهای دفاع مقدس و چه پس از آن حتی با خروج اکثر سفرای کشورهای غربی از تهران و تصویب حصر اقتصادی (معروف به داماتو) در دهه 1370، ایران تغییر موضع نداد تا جایی که سفرا ناچار شدند خود به تهران بازگردند. این خط مشی استقلال در ماجراهایی مانند صنعت هسته ای، صنایع نظامی و تقویت کشورهای جبهه مقاومت تا جایی ادامه یافت که ج.ا.ایران را به قدرتی منطقه ای تبدیل کرد. چنانکه در سالهای اخیر دیدیم، در یک سو جمهوری اسلامی ایران و در سوی دیگر میز، تمام قدرتهای شرق و غرب به بحث و مذاکره می نشستند. این تصویر، تعبیر یکی از رویاهای ایرانیان بود، آرزویی که نسلهای گذشته، در حسرت آن بودند. لکن تکرار آن یعنی اجازه خواستن از خارجی برای سیاستهای ملی.

گفتم که حکومتهای پیشین هریک به دلیل یک ضعف راهبردی ناچار شدند استقلال رای خود را وجه المصالحه قرار دهند. شاید بخاطر همان نقطه ضعفهای نظامی بود که ما بلافاصله پس از پایان جنگ، دست به کار صنایع دفاعی شدیم اما غافل از اینکه جنگ افزار عصر جدید، لباسی نو به تن کرده است. آنگونه که ضعف بنیه نظامی عامل از دست دادن استقلال گذشتگان بود، ضعف حکمرانی اقتصادی و وابستگی ارزی و بودجه ای (که یعنی درآمد نفت) امروز همان نقش را بازی می کند.

لازم است ذکر کنم که استقلال سیاسی مانند خودکفایی اقتصادی یک قرائت افراطی دارد که به معنای بریدن از تمام ملاحظات، مذاکرات و پیوندهای خارجی است. نویسنده، مخالف چنین برداشتی از استقلال است بویژه در عصر جهانی شدن که اساسا آن طرز تفکر میسور هم نیست. از منظر ما معیار مستقل نبودن آن است که مخالفت و فشار قدرت خارجی، نظام را ناچار به تغییر سیاست خود نماید.

اینکه برای دومین بار فشار اقتصادی خارجی موجب شود جمهوری اسلامی در سیاستهای خویش تجدیدنظر نماید، تداعی گر رویه ای است که می تواند به معنای خاتمه دوره استقلال چهل ساله و بازگشت به عقب باشد. حال پرسش این است که اگر ابزار تحریم بانکی و نفتی اینقدر کارامد و ضعفهای راهبردی ما در حکمرانی اقتصادی اینقدر عریان و آسیب پذیر است، چرا نباید در سالهای بعد منتظر تکرار این رویه باشیم؟ آیا بعید است که نوبت بعد در خصوص یک سیاست داخلی تر و هویتی تر باز هم فشار خارجی اقتصادی موجب عقب نشینی نظام شود؟ و آیا آن نظام را میتوان مستقل از غرب و شرق نام نهاد؟

علی علیه السلام فرمود: به هر چه محتاج باشی، اسیر او خواهی بود. سیستم آلوده به منافع که نتوانسته خود را از احتیاج به ارز نفت و به شبکه های ارز آمریکایی رها کند، به اسارت رفته است. هنوز به روز رهایی و یوم الخلاص امیدواریم.